École Saint Louis Tehran
نیما یوشیج
۱۲۷۶(یوش) – ۱۳۳۸ (تهران)
شاعر
علی نوری اسفندیاری که بعدتر نامش را به نیما یوشیج تغییر داد در ۲۱ آبان ۱۲۷۶ خورشیدی در یوش دهی سردسیر، دورافتاده و کوهستانی از توابع نور مازندران به دنیا آمد. پدرش میرزا ابراهیم نوری اسفندیاری، ملقب به اعظام السلطنه، مالکی بلند قامت و تفنگدار بود و مادرش طوبا مفتاح نام داشت. او ۶۲ سال زندگی کرد و اگرچه سراسر عمرش در سایهی مرگ مدام و سختی سپری شد؛ اما توانست معیارهای هزارسالهی شعر فارسی را که تغییرناپذیر و مقدس و ابدی مینمود، با شعرها و رایهای محکم و مستدلش، تحول بخشد.
سالهای نخست کودکی او در یوش سپری شد. در آن سال ها خواندن و نوشتن را از آخوند ده و سوارکاری و تیراندازی از پدر آموخت. پدرش در همان سالها غایب شد و تفنگ بر دوش گذاشت و همراه دیگر تفنگداران یوش و در کنار دیگر مازندرانیها برای جنبش نوپای مشروطه به جنگ رفت.
در سال ۱۲۸۸ نیمای ۱۲ ساله بههمراه خانواده به تهران مهاجرت کرد و روبهروی مسجد شاه که یکی از مراکز فعالیت مشروطهخواهان بوده است؛ در خانهای استیجاری، مجاور مدرسهی دارالشفاء مسکن میگزیند. نیما پس از پایان دوره ابتدایی در مدرسه حیات جاویدان همراه پدر به یوش بازگشت، اما خیلی زود همراه برادرش لادبن و به اصرار پدر برای ادامه تحصیل به تهران بازگشت. پدر سفارش کرده بود تا آنها در بهترین مدرسه تهران ثبتنام شوند. چنین شد که نیما و لادبن در مدرسه کاتولیکی سنلویی به ادامه تحصیل پرداختند. مدرسهای که به وسیله فرانسویها در کوچه نکیسا، بین خیابان لالهزار و فردوسی، تأسیس شده بود و در آن زبانهای فرانسوی، عربی، فارسی، علوم، تاریخ، جغرافیا، حساب، خوشنویسی و نقاشی تدریس میشد. در دوران تحصیل نیما در آن مدرسه، او با شاعران رمانتیک فرانسوی از جمله لامارتین آشنا شد. همچنین مراقبت ها و تشویق یکی از معلمان خوشرفتار مدرسه به نام «نظام وفا» ـ شاعر به نام امروز ـ ، او را به شعر گفتن وا می دارد. نظام وفا استادی است که نیما، شعر بلند «افسانه» که بهقولی، سنگ بنای شعر نو در زبان فارسی است را به او تقدیم کرده است.
نیما پس از پایان تحصیل با ۲ مدرک، یکی از وزارت معارف و دیگری از مدرسه سنلویی، به یوش بازگشت و قصد ازدواج با صفورا عشق دوران کودکی و نوجوانی اش را کرد. پدر نیما و پدر صفورا با این ازدواج موافق بودند. پدر نیما اما یک شرط داشت، اینکه نیما و صفورا باید به تهران مهاجرت کنند و زندگی شهری داشته باشند، نه روستایی و با درآمد کشاورزی و دامداری. اما صفورا که ایلیاتی بود نمیتوانست از ایل و چراگاه دل بکند و در نتیجه راضی به قبول این شرط نشد. از این رو ازدواج رخ نداد و سرخوردگی دیگری برای نیما آفرید.
نیما پس از ناکامیاش در ازدواج با صفورا به تهران برگشت و در وزارت مالیه استخدام شد. اما در ۱۲۹۹ خورشیدی برای رهایی از وضعیت نابه سامان و هرج ومرج های پایتخت، مجددا به یوش بازگشت. در آنجا قصه رنگپریده، خون سرد را نوشت و چندی بعد با دارایی شخصی خود منتشر کرد. سپس همراه با پدر و دیگر شمالیها به جنبش جنگل پیوست و تا ۱۳۰۰ خورشیدی که جنبش در هم پاشید، با میرزاکوچکخان همراه بود. سپس به تهران بازگشت و دوباره در اداره مالیه مشغول به کار شد.
انقلاب نیما در سرودن شعر افسانه و عرضه ی آن به فضای ادبی کشور بود. او راهی جدید در ادبیات و شعر ایران گشود، شعر نو را به ایرانیان شناساند و ظرفیت تازهای به شعر کهن فارسی افزود. او افسانه را در «روزنامه قرن بیستم» که یکی از تندروترین و بیپرواترین نشریات ادبیسیاسی روزگار خود بود، منتشر کرد. انتشار افسانه مخالفتهای بسیاری از طرف قدماییها برانگیخت و اتهامات بسیاری بر نیما وارد شد. این شیوه سرودن شعر اما به سرعت جایگزین شعر کلاسیک فارسی شد و سپس با ایجاد تفاوتهایی در فرم شعر نو، آن را به شیوههای نیمایی، سپید، حجم و … دسته بندی کردند.
در ۶ اردیبهشت ۱۳۰۴ خورشیدی نیما با عالیه جهانگیر که خواهرزاده میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل بود، آشنا شد و یک سال بعد، با او ازدواج کرد. نیما و عالیه در ۱۳۰۷ خورشیدی به سبب انتقال کار عالیه به بارفروش(بابل کنونی) رفتند. در آنجا نیما سفرنامه بارفروش را به رشته تحریر درآورد. در مهر ۱۳۰۹ خورشیدی به آستارا نقل مکان کردند و نیما در آنجا در مدرسه متوسطه حکیم نظامی بهعنوان معلم مشغول به کار شد. پس از یک ماه و نیم از آغاز به کار نیما در آن مدرسه، مشکلاتی به وجود آمد. مشکل اصلی، لجاجت مدیر مدرسه، فتحالله حکیمی با نیما بود. طوری که به زدوخورد انجامید. پس از درگیریهای قضایی بسیار، نیما و عالیه به تهران بازمیگردند و در خانه پدری عالیه ساکن میشوند.
از نیما در ۱۳۱۱ و ۱۳۱۲ خورشیدی اثر خاصی در دست نیست. او در ۱۳۱۳ خورشیدی قلعه سقریم را سرود. از آن سال، تا ۱۳۱۶ خورشیدی نیما به خاطر مشکلات زندگی و دیگر مشکلات روحی، حال خوشی نداشت و به قول مهدی اخوان ثالث،«در خانه خود گویی به چله نشسته بود.»
نیما در سال های ۱۳۱۶ تا ۱۳۱۹ به عضویت در هیات تحریریهی مجلهی موسیقی درآمد و در کنار «صادق هدایت»، «عبدالحسین نوشین» و «محمدضیاء هشترودی»، به کار مطبوعاتی پرداخت. او ققنوس، لاشخورها، خانه سریویلی و آثار دیگری را در همین سال ها سرود. پس از ورود متفقین و بازگشایی نسبی فضای سیاسی کشور احزابی مثل حزب توده سر برآوردند. از آن پس نزدیکی میان نیما و حزب توده بهوجود آمد. اما او هیچگاه عضو آن نشد. در دوران نخستوزیری محمد مصدق، نیما با انتشار اشعاری، همدلی خود را با مصدق و جنبش وی نشان داد. نمونه آن شعر مرغ آمین است که در نشریه اتمک که نشریهای طرفدار جنبش ملیشدن صنعت نفت بود، منتشر شد. در سالهای پس از کودتا، نیما خانهنشین شد و با عده اندکی مثل آلاحمد، سیمین دانشور و ابراهیم ناعم رفت و آمد داشت و تنها با بهمن محصص که در ایتالیا بود، نامهنگاری میکرد.
نوشتههای نیما یوشیج را میتوان در چند بخش مورد بررسی قرار داد: ابتدا شعرهای نیما؛ بخش دیگر، مقالههای متعددی است که او در زمان همکاری با نشریههای آن دوران مینوشته و در آنها به چاپ میرسانده است؛ بخش دیگر، نامههایی است که از نیما باقی مانده است. این نامهها اغلب، برای دوستان و همفکران نوشته میشده است و در برخی از آنها به نقد وضع اجتماعی و تحلیل شعر زمان خود میپرداخته است؛ ازجمله در نامههایی که به استادش «نظام وفا» مینوشته است.
عاقبت این شاعر بزرگ و آغازکنندهی راهی نو در شعر فارسی در دیماه ۱۳۳۸، به علت ذات الریه ای که در سرمای شدید یوش بدان مبتلا شده بود در تهران درگذشت و برای همیشه خاموش شد. پیکرش ابتدا در قبرستان ابن بابویه خاک شد و سپس در سال ۱۳۷۲ طبق وصیتش به یوش برده و در حیاط خانه محل تولدش به خاک سپرده شد.